سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

حسی در من بیداد می کند،حس تابیدن،حس چشمک زدن،حس ستاره بودن.اما چگونه با تو بگویم؟چگونه با تو پرده راز بگشایم؟به چه آوایی تو را ندا دهم که ای ققنوس بی قرارم!بدان که شبانگاه،به آن لحظه که مردمان در ورطه سکوت اجبار شده شب ،شب زده می گردند و به خوابی عمیق فرو می روند من،بیدارم به یاد تو ای ستاره شبهای تارم.از درد چشم انتظاری،لحظه ای خواب به چشمانم نمی آید.دوست دارم لحظه ای خواب بر چشمانم فرود آید شاید به گذرگاه خواب ،نسیم دیدارت بر من وزیدن گیرد،امّا،امّا کجا خواب؟.سحر که نسترن های سرخ ،رخ چون ماهشان را بر لب بام آفتاب به نمایش می گذارندخانه از نفس گرم یاس به زیبایی یک احساس لبریز می شود وآنگاه ذره ذره وجودم به ترانه ای تلخ،غریبانه اشک می ریزد.ومن گمشده در سراب مستی فریاد می زنم،آه می کشم که ای شقایق کویرستان بی نشانی،لحظه ای با من بگو از نمازت،از رکوع عشقتفاز سجده روحت.چرا که اگر تو با من  به نماز نایستی ، می سوزم، می میرم.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:14 صبح روز سه شنبه 86/3/29
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo